* امشب ویزاش اومد و من واقعا نمیدونم باید برای رفتنش خوشحال باشیم یا برای از دست دادنش ناراحت!* این روزا حسابی مشغول گشتن و پیدا کردن خونه هستم روزی که اومدم تو این خونه در بیپولترین حالت ممکن بودم، خوشحالم بعد از سه سالی که گذشت توی همون نقطه نیستم.تا آخر عمر از صاحبخونهام به عنوان نیکترین صاحبخونهی عالم یاد میکنم!خوشحالم از این ساختمون میرم با وجود همهی منفینگریهام در مورد آینده اما همیشه برای روزهای پیش رو ذوق زدهام!* در
خرداد ماه ۲۸
سالگی خوشحال بودم، بابت حمایتهایی که فکر میکردم ندارم اما داشتم، خانوادهام سلامت بودند، سلامت بودم، کار داشتم، همینطور سقفی بالای سرم. درگیر عشقی از دست رفته و پایان رابطهای عاطفی بودم. حزن و اندوه مسائل همیشگی هم کنار همهی اینها بود اما مجموعا خوب بودم.* حالا چون خرداد گذشته میتونم با خیال راحتتری نسبت بهش فکر کنم و نظر بدم. یک سبد شعر و غزل ...
ما را در سایت یک سبد شعر و غزل دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : abasket-of-lyrica بازدید : 54 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 15:51